با تو ای مرغی که میخوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی!
چه تو را دردی است...
کز نهان خلوت خود میزنی آوا
و نشاط زندگی را از کف من می ربایی؟
در کجا هستی نهان ای مرغ!
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخه های شوق؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر؟
هرکجا هستی ،بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو!
رعد دیگر پا نمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است ،آرام است
از چه دیگر می کنی پروا؟
سهراب سپهری
میدانی چقدر دلتنگ بودم!!!!!!! ....
همسفر باران ...
برچسب : نویسنده : hamsafarebarana بازدید : 256