اين شعر شده زمزمه اين روزهاي دلتنگيم ... اشک رازيست لبخند رازیست عشق رازيست اشکِ آن شب لبخندِ عشقام بود... قصه نيستم که بگويی نغمه نيستم که بخوانی صدا نيستم که بشنوی يا چيزی چنان که ببينی يا چيزی چنان که بدانی... من دردِ مشترکام مرا فرياد کن. درخت با جنگل سخنمیگويد علف با صحرا ستاره با کهکشان و من با تو سخنمیگويم نامات را به من بگو دستات را به من بده حرفات را به من بگو قلبات را به من بده من ريشههایِ تو را دريافتهام با لبانات برایِ همه لبها سخن گفتهام و دستهایات با دستانِ من آشناست. در خلوتِ روشن با تو گريستهام,دلتنگی من,دلتنگی من برای تو,دلتنگی من تمام نمی شود,دلتنگي من,دلتنگی من کمتر نمیشه,دلتنگی,دلتنگی من با همیشه فرق داره,دلتنگی منزوی,دلتنگی من برای عشقم,دلتنگی من شعر ...ادامه مطلب